شاخه گلی روی مزار ... (فاضل نظری)
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشانده اندصبح تو راابرهای تار
تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات ک